یه کار باحال دیگه برو بچه های فرهنگی اردو فال حافظ بود... که شب اول هرکی بر می داشت.
نیت خیلی خاصی نداشتم، اما...
چون مفهوم اولیو که برداشتم نفهمیدم، دو بار با فاصله ی زمانی برداشتم،اما در کمال تعجب دقیقا عین برگه ی قبلی اومد!
و اون این بود!
مقام عیش میسر نمی شود بی رنج
بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست
بدترین و زشت ترین تعبیر از این واژه ی عشق که توی این بیت قشنگ اومده، عشق زمینیه! از نظر من عشق زمینی وجود نداره. به قول بنده خدایی تو می تونی کسی رو بینهایت دوست داشته باشی، بینهایت همسرت، فرزندت و ... رو دوست داشته باشی، اما عاشق نیستی... عاشق می سوزه... و عاشق این سوختنشه ... درست مثل مادری که جونش رو برای بچه اش فدا می کنه، یا پروانه ای که میره تو دل شعله های شمع، نه اینکه فقط خودش رو نزدیک کنه و گاهی هم بال و پرش بسوزه، کم بیاره و دوباره بکشه و عقب...
چقدر در نظرم عاشق آدمی زمینی بودن و پی آن عمری را هدر دادن ناچیز است، یا شاید وجود نداشتنی بهتر است! عشقی که انسان را از توجه به کسی که باید توجه ات معطوف به اون باشه جدا کنه، عشق نیست و هوس است و الی آخر... بعد از مدت ها هم اگر دیگر هوس نباشد و از شور و حالش افتاده باشد، به نظرم یکجور ماجراجویی است برای اثبات خودش نه اثبات عشقش به معشوق...
کما اینکه هیچ وقت نمی تونم این سریال بیخود پس از سالها را باور کنم... هیچگاه... از نظر من علی اکبر کاشانی بیشتر لجبازی کرد تا عاشقی... همون اثبات خودش
علی اکبر واقعا عاشق صنم بود؟
پ.ن: صنم، ثمن، سمن... دیکته اش رونمی دونم!!! راستی یه هفته ای هست این سریال را که نمی دانم چرا با وجود تنفر از ماجرایش دنبال می کنم، به کجا رسیده است!
در ضمن هرکسی یه نظری داره دیگه! قضاوت نکنید.
همین